هم سلولی...
مترسک از مزرعه می گفت . . پرنده حواسش گرم عشق بازیش بود . . مورچه می اندوخت انچه از دانه بود برای نجات زندگی . . جاده سکوت کرده بود . . و این ادمی باز متوالی تکرار اشتباه می کرد . . خدا چشم می پوشید . . نارفیق نیش خند زنان انتظار ویرانی می کشید ...هم نوعش را . . و در میان این همه تکرار هیچ کس فکر پند گرفتن از . . روزگار نبود . . و باز انتهای این جاده بن بست دلی خسته فریاد سکوت خواهد شکست . . باز دلی خواهد شکست و دلی گوشه نشین انچه نباید تکرار می شد/
نظرات شما عزیزان:
اما هیچوقت چشم کسی رو بارونی نکن
شاید برایش تنها ترینی
پاسخ:بیا تو چت وبم بهت ادرس بدم
پاسخ:والا من قصد دخالت نداشتما
مرسی که بهم سر زدی
پاسخ:فدا شدن نمی خواد رفیق ..وظیفه بود